با نمک

وبلاگی اجتماعی.علمی.فرهنگی.و سرگرمی

با نمک

وبلاگی اجتماعی.علمی.فرهنگی.و سرگرمی

گفتم می خورم شاید ز مستی من فراموشت کنم

زندگی شاید ندارد باید فراموشت کنم
 

شمال و جنوب


چرا رنگ آسمان در شمال شهر آبی ودرجنوب شهر خاکستری است؟

چرا برف در جنوب شهر سیاه است ؟

چرا دنیای بچه های جنوب شهر سیاه وسفید است ؟

چرا گربه های شمال شهر شیر پاستوریزه می خورند؟

چرا دنیای بچه های شمال شهر رنگی است ؟

سفره های رنگی .... خوابهای رنگی .... لباسهای رنگی ....

چرا آنها در شمال بدنیا می آیندوشمال گهواره میخوابند و درشمال

میز می نشینندوشمال غذا می خورندوقطب شمالی غذا را گاز

می زنندو قطب جنوبی آن را دور می ریزند؟

وبرای مسافرت به شمال می روند.درشمال زندگی می کنند و وصیت

می کنند آنها را در شمال قبرستان به خاک بسپارند

پس اگر شمال بهتر است چرا قبله سمت جنوب است ؟

چرا خدا خانه ی خود را جهت جنوب ساخته است ؟

پس من به سمت جنوب نماز می خوانم

چرا که خدا در همسایگی ماست .


  زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه         

 
  ساغر و باده بود بر سر و دستم به تو چه 

  تو به محراب نشستی احدی گفت چرا؟        

 
من که در گوشه ی میخانه نشستم به توچه

   آتش دوزخ اگر بر سر من می ریزند      
    
  
تو که خشکی چه به من ؛  من که ترهستم  

                                              به تو چه