با نمک

وبلاگی اجتماعی.علمی.فرهنگی.و سرگرمی

با نمک

وبلاگی اجتماعی.علمی.فرهنگی.و سرگرمی

                                                          د وستان گلم حتما بخوانید 

                                              

کوچه حسابی چراغانی شده بود،علی رو به دوستانش کردو گفت :بچه ها نگاه کنید ببینید چه خبره ؟ مثل اینکه تو کوچه مان عروسی داریم و

همگی خندیدند و علی گفت : الهی هر دوی آنها (عروس و داماد )خوشبخت بشوند همینطور نزدیکتر که شدند علی دید جلوی درب خانه دوست

دخترش سیما برو بیائی هست رو به حمیده خانوم سئوال کرداینجاچه  خبره؟ وحمیده خانوم گفت :علی جان امشب عروسی سیما

دخترآقای ....است . علی با شنیدن این جمله سرش گیج رفت و از خود بیخود شد نمیدونست بکدوم طرف بره . نمیدونست با کی حرف

بزنه .نمیتوانست رو به جمعیت فریاد بزنه که ای جماعت این سیما تمام جون  منه،عمر منه، پاره ای از وجود منه ،هنوز داغی بوسه

هایش را بر روی لبانم احساس میکنم به هیچ وج راضی نیستم او را از دست بدهم ا ما چه فایده !!!!! بیان این جملات مساوی با آبروی سیما 

بود آخه چطور راضی شد با کسی غیر از من ازدواج کنه ، مگر اون نبود که میگفت :علی جان اگر تو نباشی من میمیرم علی زندگی بدون تو

یعنی صفر ویک ثانیه هم زنده نخواهم بود پس چی شد ؟سر درد شدیدی علی را فراگرفته بود سریعا به خونه رفت وگوشه ای از اتاقش کز کرد و

 دامن غم بغل کرد به گونه ای که دنیا به آخر رسیده است لحظه ای بعد زنگ تلفن به صدا در اومد علی گوشی را برداشت و صدائی لرزان

وغمگین همراه با گریه سلام کرد .علی جان سلام،عزیزم سلام، ای تمام وجودم ای هستی من سلام

اگر بدونی که چی دارم می کشم  غم تمام وجودم را گرفته و تو لحظه ای از کنار پرده چشمم عبور نمی کنه و و و و .........علی همچنان گوش

 می کرد ولی بغض گلویش مجالی برای صحبت او باقی نگذاشته بود زبانش سنگین و قلبش از طپش ایستاده بود قادر به صحبت کردن نبود ولی

باورش نمی شد که سیما را داره از دست میده ،بالاخره به حرف اومد وگفت سیما ، سیما، سیما ، آخه تو چطور ............. که ناگهان سیما

حرف علی رو قطع کرد وگفت :خواهش میکنم بقیه اش را نگو ،من خودم می دونم ولی بخدا تقصیر من نبود پدرم منو مجبور کرد که با پسر

یکی از دوستانش ازدواج کنم چند شب پیش خونه ی ما جهنم بود هر چی با پدرم بحث کردم فایده ای نداشت و او مدام میگفت :من به دوستم قول

 دادم که تو را به عقد پسرش در می آورم  ومن هم از شرم جرات گفتن حقایق را برای پدرم نداشتم تا به اون بگم که من علی پسر همسایه

امان را دوست دارم  و نهایتا برخلاف میل باطنی ام تن به این ازدواج دادم و مطمئن باش من هرجا که باشم فراموش نمی کنم که عشق را باتو

آموختم وبی توآنرا به فراموشی خواهم سپرد علی چیزی برای گفتن نداشت زبانش سنگین شده بود و با گفتن این جمله که الهی خوشبخت بشی

گوشی تلفن را قطع کردعلی دوست داشت خود کشی کنه ولی شهامتش را نداشت و به گوشه ای خزید و پتو رو سرش کشید و آرام آرام گریست

                                                

پرسش وپاسخ با مریم حیدر زاده

 

                       پاسخ مریم حیدرزاده به پرسش های جوانان

                                                       

مریم جان چند سالته؟

 من متولد ۲۹ آبان ۱۳۵۶ هستم.

یک داستانی راجع به تو شنیده شده که خیلی هم جالب و هیجان انگیزه. داستان اینه که تو عاشق یک پسری بودی و با همدیگه به مسافرت میرین، اما بین راه تصادف می کنین و تو نابینا میشی. اون پسر هم تو رو ول می کنه و به خارج از کشور میره و ازدواج می کنه. آیا این داستان واقعیت  تد داره؟

نه این داستان واقعیت نداره و امیدوارم که برای هیچ کس دیگری هم واقعیت نداشته باشه

شما اهل کجا هستین؟ چند ساله شعر میگین؟ بهترین شعرت به نظر خودت کدومه؟

من متولد و ساکن تهران هستم. من از هشت سالگی شعر را شروع کردم. راستش من بین چند تا شعر موندم، ولی فکر کنم بهترین، شعر "یک نامه بی جواب" از کتاب و آلبوم "مثل هیچکس" باشه که با این جمله شروع میشه، "سلام بهونه قشنگ من برای زندگی...

مریم جان به چه نوع موسیقی علاقه داری؟ سبک حال و روزت با کدوم موسیقی بیشتر می خونه؟

من آهنگهای آروم و کلاً آهنگهایی که به من آرامش می دهند رو دوست دارم. از سازهای گیتار، پیانو و فلوت خیلی خوشم میاد. هر صدایی که من رو از دنیای حال حاضرم فراتر ببره دوست دارم، حتی ممکنه یک آهنگ ایتالیایی یا اسپانیایی هم که من هیچی ازش نمی فهمم این حس رو در من به وجود بیاره. چون موسیقی فراتر از کلام عمل می کنه و میتونه ما رو به یک دنیای دیگه ببره. هر چیزی که نأثیر گذار و زیبا باشه و ریتم تند هم نداشته باشه، من دوست دارم.

آیا خودت سازی میزنی و استادت چه کسی است؟

من به کیبورد مسلط هستم البته فقط برای دل خودم کیبورد می زنم و برای یادگیری یک جلسه پیش آقای لاچینی رفتم. کمی هم گیتار می زنم.

آیا ازدواج نکردی؟ و آیا با آقای گلزار خویشاوند هستی؟

 نه، من هنوز ازدواج نکردم و با آقای گلزار هم خویشاوند نیستم. خیلی سئوال اومده که چرا ازدواج نکردی و جریان احساساتت چیه این روزها؟ علتش به دلیل نبودن کسیه که می خواستم. من علاوه بر شرایط خاص یک ملاک های عجیب و غریب هم دارم. به نظر من در این مورد خاص باید یا بهترین باشه یا اصلاً نباشه و اصلاً نمی تونم اعتدال به خرج بدم. به همین خاطر فعلاً در یک اعتصاب رمانتیک به سر می برم

تا حالا چند بار عاشق شدی؟ اگر عاشق کسی بودی آیا طرف مقابلت این رو می دونسته؟ و آیا حالا فکر می کنی که بهت خیانت شده؟

به معنای واقعی که می تونم ازش به عنوان یک عشق جاودانه در گذشته یاد کنم، فقط یک بار. بله اون هم می دونسته. بله، یک همچین حسی دارم!

مریم جان قرمزته یا آبیته؟

مسلماً قرمز، پرسپولیس، منچستر، میلان و رئال مادرید هم چون تمام ستارگان اونجا هستند

اگر روزی نخواهی شعر بگی چیکار می کنی؟

 فکر می کنم که اون موقع نشه دیگه زندگی کرد، ولی شاید نقاشی کنم

 تا به حال از کسی پرسیدی که دوستت داره و چه جوابی دریافت کردی؟

راستش تا به حال نپرسیدم ولی اونهایی که خودشون هم گفتن، راست نگفتن

مریم جان دنیا رو چطور می بینی؟ من از آدمهای بینا پرسیدم و چیزی دستگیرم نشد، نظر تو چیه؟ زندگی چه رنگیه؟

زندگی رسم خوشایندی نیست... زندگی اجبار است... لاجرم باید زیست. زندگی یه قانونیه که متأسفانه در نهایت بی عدالتی تصویب شده و هیچ کشور و هیچ مرز و قانونی نمی تونه روی دست اون بلند بشه.

 

 

شعر

اینم قطعه شعری از مریم حیدر زاده به درخواست مرجان خانوم از آلمان

                                                         

                                                    

ای علت قشنگی رویا و خواب من           تنها دلیل گل شدن اضطراب من

ای راه حل ساده ی جبران تشنگی            فواره نگاه قشنگ تو ، آب من

گرچه نگاه عاشق تو هیچ کم نکرد          از اوج دل ندادن تو  یا عذ اب من

اما دل شکسته ی من باز هم نوشت         صد آفرین به چشم تو و انتخاب من

                           

 

       ضمنا دوستان گلم عید قربان هم برهمگی شما عزیزان مبارک باشه

 

           

به درخواست ندای دل عزیز که خواسته بود مطالب جدی بنویسم

 

                       

 خودشناسی از روی امضاء  

 کسانی که پیچیده امضاء می کنند آدمهای شکاکی هستند .

کسانی که با فشارامضاء می کنند ، در کودکی سختی کشیده اند .

 کسانی که در امضای خودنام  فامیل را می نویسند دارای منزلت هستند .

 کسانی که از خطوط افقی استفاده می کنند انســـانهای منظمی هستند .

 کسانی که از خطوط عمودی استفاده می کنند لجاجت و پافشاری در امور دارند .

 کسانی که به طرف عقربه های ساعت امضاء می کنند ،انسانهای منطقی هستند .

کسانی که در امضای خود اسم و فامیل می نویسند خودشان را در فامیل برتر می دانند.

کسانی که به حالت دایره و بیضی امضاء می کنند ، کسانی هستند که می خواهند به قله برسند .

کسانی که اسمشان را می نویسند و روی اسمشان خط می زنند احتمالاً شخصیت خود را نشناخته اند.

کسانی که بر عکس عقربه های ساعت امضاء می کنند ،دیر منطق را قبول می کنند و معمولاً غیر منطقی هستند.

                      

مشخصات یه پسر خوب

 

                                   

 یه پسر خوب تنهایی میره سینما 

یه پسر خوب بعد از تک زنگ، سراغ تلفن نمیره  

 یه پسر خوب عمل خلاف شرعِ وبلاگ نویسی رو مرتکب نمیشه 

یه پسر خوب وقت برگشتن به خونه ماشینش بوی ادکلن زنونه نمیده

یه پسر خوب روزی چند بار به سازندگان یاهو مسنجر لعنت میفرست

یه پسر خوب سر کلاس دانشگاه تا شعاع 3 متریِ هیچ خانمی نمیشینه

یه پسر خوب هیچ وقت بعد از اتمام صحبت ،  گوشی تلفن رو بوس نمیکنه

یه پسر خوب وقتی میاد خونه قرمزی رژ در هیچ نقطه از صورتش مشاهده نمیشه

یه پسر خوب با شنیدن اسم جنیفر لوپز ویا نیکل کیدمن....و امثالهم استغفرالله میگه

یه پسر خوب هیچ وقت پای تلفن از این کلمات استفاده نمیکنه:"ساعت چند" "کی میای" "کجا"

یه پسر خوب بعد از سوار کردن یه خانم خوشگل کنار خیابون به هیچ عنوان با اون حرف نمی زنه

 یه پسر خوب پشت چراغ قرمز با دیدن یه خانم خوشگل چشماش مثه چراغهای فولکس نمیزنه بیرون

 

اوصاف مدرسه

 

                                            

مدرسه :  زندان آلکاتراس

زنگ مدرسه :  حمله آپاچی ها

 معلمان مدرسه :  جنگجویان کوهستان

 رفتن به پای تخته سیاه :  عملیات کرکوک

 بـیرون از مـدرسه :  خارج از محدوده ۱۸قـدم

نگاه دانش آموز به معلم :  می خواهم زنده بمانم

تعطیلات مدرسه :  روزهای خوش زندگی

 گرفتن نمره ۲۰ :  یک بار برای همیشه

 امتحانات شهریور :  شانس زندگی 

 اخراج ازمد رسه :  مهاجرت

تقلب :  چشم هایم برای تو

 کارنامه :  آن سوی آتش

 مبصر :   ا فعی

 زنگ زیست :  راز بقا

دفتر مدرسه :  منطقه ممنوعه

 پنج شنبه ها:  خانه دوسـت کجاست

 بردن کـارنامه به خانه :  خانه در آتش

کارنـامه تـجدیدى :  سالهای دور از خانه

انجمن مدرسه :  ارتش سرى