با نمک

وبلاگی اجتماعی.علمی.فرهنگی.و سرگرمی

با نمک

وبلاگی اجتماعی.علمی.فرهنگی.و سرگرمی

دوستان بااینکه قدیمی بود ولی شعر قشنگیه

 

مـحتسب مستـی به ره دیــد و گــریبانش گــرفت

 مست گفت ای دوست این پیراهن است افسار نیست

گــفت مستـی زان سبب افتـان و خیـزان مـی روی

 گـــفت جــرم راه رفتـن نیـست ره هـمــوار نیست

 گـــفت مـی بایــد تـــو را تـا خانــه ی قاضی بـرم

گـــفت رو صبـح آی قـاضی نیمـه شب بـیدار نیست

 گـــفت آگـــه نیستی کــز ســـر در افتادت کـــلاه

گـــفت در ســر عقــل بایــد بــی کلاهی عار نیست

 گـــفت نـــزدیک است والــی را ســرا، آنـجا رویـــم

 گـــفت والــی از کــجا در خــانه ی خــمار نــیست

 گـــفت تــا داروغــه را گــوئیـم در مسجد بخـــواب

 گـــفت مسجد خـــوابگـــاه مـــردم بــدکـار نیست

 گـــفت دیــناری بــده پــنهان و خــود را وارهـــان

 گـــفت کــار شــرع کــار درهــم و دیــنار نــیست

 گـــفت از بـــهر غـــرامت جـامـه ات بیـرون کنــم

 گـــفت پــوسیده ست نقشی جــز ز پود و تار نیست

 گـــفت مــی بسیار خـوردی ز آن چنین بیخود شدی

 گـــفت ای بــیهوده گــو ، حـرف کـم و بسیار نیست

 گـــفت بـــایـد حــد زنـد هــشیار مــردم ، مست را

 گـــفت هـشیاری بــیار ، اینجـا کـسی هـشیار نیست .

قدرت تصمیم گیری

 

مردی کهنسال تنها در منه سوتا زندگی می کرد . او می خواست مزرعه اش راشخم بزند اما بنظر  کارسختی بود .
تنها پسرش که می توانست به او کمک کند در زندان بود .
مرد نامه ای برای پسرش نوشت و وضع را برای اوشرح داد : 
پسرم من حال خوشی ندارم چون امسال نخواهم توانست محصول بکارم .
من نمی خواهم مزرعه را از دست بدهم، من برای کار مزرعه خسته شده ام. اگر تونزدم بودی تمام مشکلات من حل می شد.
ومزرعه را برای من شخم می زدی .
دوستدار تو پدر
مرد تلگرافی راوصول کرد :
پدر, به خاطر خدا مزرعه را شخم نزن , من آنجا اسلحه پنهان کرده ام .
4 صبح فردا 12 نفر از مأموران FBI و افسران محلی به مزرعه آمدند  و تمام آن را شخم زدند بدون آنکه اسلحه ایکشف کنند .
مرد بهت زده نامه دوم را به پسرش نوشت و به او گفت که چه اتفاقی افتاده و می خواهد چه کند ؟
پسرش پاسخ داد : پدر برو و محصولت  را بکار،تنها کاری که از دست من بر می آمد برات انجام دادم
شرح اخلاقی :
مانعی در جهان وجود ندارد . اگر شما از اعماق قلبتان قصد انجام کاریرا داشته باشی می توانی آن را انجام بدهی
موفق باشی

روشهای خواستگاری

 

              

خواستگاری و روشهای آن:

 1- مثل زمان ناصر الدین شاه ننه جون و بی‌بی صغرا  و آبجی‌جون و خاله اقدس و عمه کلثوم رو مثل گروه بازرسین سازمان ملل راهی خونه‌های مردم کنیم تا دختر بیچاره اونارو با ذره بین کنکاش کنن و هزار و یک عیب روش بذارن و چای و میوه‌ای خورده عزم را برای یافتن دختر شاه پریان جزم نمایند.

2- مثل زمان محمدرضاشاه خودتون راه بیفتین توی خیابونای خلوت و تا از یکی خوشتون اومد برید جلو و خیلی مودبانه باهش آشنا بشید و بعد دستش رو بگیرید ببرید توی یک کافی شاپ و بعد از شنیدن ترانه‌ای ازش درخواست ازدواج کنید و اونم یه لبخند شرم گینانه بزنه و بله رو بگه .

 3- مثل همین زمان رفتار کنین و برین دانشجو بشین و توی دانشگاه با یکی سر حرف رو باز کنید و بعد کم‌کم ازش خوشتون بیاد و بعد براش نامه بنویسید و یواشکی بهش بدید و دلتون تاپ تاپ کنه و بعد هم بی‌سروصدا عقد بشین و سر کلاس همش به هم نگاه کنید.

4- مثل زمان آینده رفتار کنید و به دوست دخترتون بگین یک نفر براتون پیدا کنه و بعد همراه همون دوست دخترتون یه شاخه گل بخرید و برید خونه طرف و اگه ازش خوشتون اومد چه بهتر و گرنه واسه اینکه دلش نشکنه حداقل باهاش دوست بشید.

5- روش خشن‌تری هم هست که باید یک شیشه اسید بخرید و برید سر راه طرف و تهدیدش کنید که یا زنتون بشه یا شیشه اسیدو روی خودتون می‌ریزید. ویا اصلا میشه هیچکدوم ازین دردسرا رو متحمل نشد و مثل آدم، مسیر عادی زندگی رو طی کرد.

                                                                     وای خدا چقدر قشنگه