اگر خدا کفیل رزق است پس غصه چرا ؟؟؟؟
اگر رزق تقسیم شده است پس حرص چرا ؟؟؟؟؟؟
اگر دنیا فریبنده است پس اعتماد به آن چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر بهشت حق است پس تظاهر به ایمان چرا ؟؟؟؟؟؟؟؟
اگر جهنم حق است پس این همه ناحقى چرا ؟؟؟؟؟؟؟
اگر حساب حق است پس جمع مال حرام چرا ؟؟؟؟؟؟
اگر قیامت حق است پس خیانت به مردم چرا ؟؟؟؟؟؟
اگر دروغ گناه است پس این همه دروغ چرا ؟؟؟؟؟؟؟
مرد او از سر کار برگشت
دست هایش پر از خستگی بود
لابه لای دو چشم سیاهش
نور کمرنگ دلبستگی بود
از تنش کهنگی را در آورد
روی دیوار بی چیزی آویخت
سوی جوراب زخمی که خم شد
یکی، دو تا سکه روی زمین ریخت
دختر کوچکش سکه ها را جمع کرد و به دست پدر داد
بعد آهسته پرسید :
بابا دفتر مشق مرا ندیدی ؟
با همین سوال البته می گفت :
کیف آیا برایم خریدی ؟
اخم های پدر توی هم رفت
پاسخش باز شرمندگی بود
مرگ در چشم این مرد عاجز
بهتر از این سرافکندگی بود
گفت : یادم بینداز فردا
کیف خوبی برایت بگیرم
در دلش می گفت : ای کاش تا صبح فردا بمیرم
دخترک باز مثل هر شب ناامید از پدر خفت، افسوس
این وسط مادری گریه می کرد
گریه می کرد و می گفت : افسوس
دوستان
ظلم واجحاف و تبعیض
جزء عادات دیرین خاک است
بین ما، ما که محکوم خاکیم
درد بالاترین اشتراک است