زاهدا من که خراباتی و مستم به تو چه
ساغر و باده بود بر سر و دستم به تو چه
تو به محراب نشستی احدی گفت چرا؟
من که در گوشه ی میخانه نشستم به توچه
آتش دوزخ اگر بر سر من می ریزند
تو که خشکی چه به من ؛ من که ترهستم
به تو چه
ادامه...
عشق یک جور جوشش کور است و پیوندی از سر نابینائی ، اما د وست داشتن پیوندی خود آگاه و از روی بصیرت عشق در قالب دلها در شکل ها و رنگ های تقریبا مشابهی متجلی میشوداما د وست داشتن در هر روحی جلوه خاصی دارد عشق با د وری و نزدیکی در نوسان است ، اگر د وری به طول بینجامد ضعیف میشود ، اگر تماس دوام یابد به ابتذال میکشداما د وست داشتن با این حالت نا آشناست عشق جوششی یکجانبه است ، به معشوق نمی اندیشد که کیستو از این رو همیشه اشتباه میکند اما د وست داشتن در روشنائی ریشه میکند و در زیر نور سبز میشود و رشد میکند عشق جنون است و جنون چیزی جز خرابی و پریشانی نیستاما د وست داشتن در اوج معراجش از سرحد عقل فراتر میرود و د وست را با خود به قله بلند اشراق میبرد عشق زیبائی های دلخواه را در معشوق میافریند و دوست داشتن زیبائی های دلخواه را در د وست میبیند و میابد عشق یک فریب بزرگ و قوی است و د وست داشتن یک صداقت راستین عشق در دریا غرق شدن است و د وست داشتن در دریا شنا کردن عشق بینائی را میگیرد و د وست داشتن بینائی میدهد عشق ناپایدار و نامطمئن است و د وست داشتن لطیف است وپایدار و سرشار از اطمینان عشق همواره با اشک آلوده است و د وست داشتن سراپا یقین از عشق هرچه بیشتر میشنویم سیراب تر میشویم و از د وست داشتن هر چه بیشتر ، تشنه تر عشق معشوق را مجهول و گمنام میخواهد تا در انحصار او بماند اما د وست داشتن ، د وست را محبوب و عزیز میخواهد در عشق رقیب منفور است و در د وست داشتن عزیز عشق اسارت در دام غریزه است و د وست داشتن آزادی از جبر مزاج عشق مامور تن است و د وست داشتن پیغمبر روح
دمت گرم